اما سرگذشت یکی از مخاطبین که با هم میخونیم
شما میتونید نظرات و راهنمایی ها خودتون رو برای این دوست عزیز به آدرس ای-میل ایشون که در انتهای سرگذشت اومده بفرستید
من یه دختر فوق العاده آروم درسخون و عزیز دردونه مامان و بابا و داداش و خواهرم بودم
بابام یکی از مهندس های معروف ذوب آهن اصفهان بود
مامانم حسابدار یه شرکت بزرگ تو اصفهان داداشم دانشجوی مهندسی مکانیک
خواهرم لیسانس مخابرات
و خودم هم دانشجوی پرستاری بودم بچه آخر بودم و با داداشم 3 سال تفاوت سن داشتم..
بابام اوایل سیگار می کشید اما بعد از اینکه کمی سنش بالا رفت دمخور شد با یه مشت آدم پولداری که تفریحشون این بود که جمع شن تو باغ و با تریاک و بافور خوش بگذرونن. خدارو شکر فقط همین خلاف رو می کردن نه چیز دیگه ای.
این شد که ما همینطور از هم دور شدیم
دورتر و دورتر و دورتر