مشاوراملاک عشق

هرچی می خوای بیا توووووووو

مشاوراملاک عشق

هرچی می خوای بیا توووووووو

سارا

            اما سرگذشت یکی از مخاطبین که با هم میخونیم

شما میتونید نظرات و راهنمایی ها خودتون رو برای این دوست عزیز به آدرس ای-میل ایشون که در انتهای سرگذشت اومده بفرستید


من یه دختر فوق العاده آروم درسخون و عزیز دردونه مامان و بابا و داداش و خواهرم بودم

بابام یکی از مهندس های معروف ذوب آهن اصفهان بود

مامانم حسابدار یه شرکت بزرگ تو اصفهان داداشم دانشجوی مهندسی مکانیک

خواهرم لیسانس مخابرات

و خودم هم دانشجوی پرستاری بودم بچه آخر بودم و با داداشم 3 سال تفاوت سن داشتم..

بابام اوایل سیگار می کشید اما بعد از اینکه کمی سنش بالا رفت دمخور شد با یه مشت آدم  پولداری که تفریحشون این بود که جمع شن تو باغ و با  تریاک و بافور خوش بگذرونن. خدارو شکر فقط همین خلاف رو می کردن نه چیز دیگه ای.

این شد که ما همینطور از هم دور شدیم

دورتر و دورتر و دورتر

 همه مسئولیت خانواده رو مادر بی نظیر ومهربان و فوق العاده من به دوش کشید

سر کار نرفت. مثل یه عقاب بالای سر ما بود دوستمون داشت. بهمون عشق می ورزید عاشقانه دورمون می چرخید

من و خواهرم روز به روز پیشرفت کردیم اما برادرم که فوق العاده مهربان و ماه بود

روز به روز بد و بدتر شد.

من و داداشم با هم خیلی خیلی خوب و صمیمی بودم

عاشق هم بودیم

هر با واسه من خاستگار می امداینقدر اشک می ریخت که من اصلا از قیدازدواج بیرون اومدم

اما بعد از دوری پدرم از ما اینقدر داداشم از ما دور شد که من تنهایی بی نهایتی رو احساس می کردم

خیلی خلاصه بگم

بعد از کلی کاراگاه بازی و شک و شبهه و ... فهمیدیم داداشم معتاد شده از تریاک شروع شد مامانم چندین بار ترکش داد.

بعد از تریاک هروئین بهد از هروئین شیشه و بعد از اون تزریق .

هرگز روزی رو فراموش نمی کنم که با جیغ مامانم دویدم تو اتاق داداشم و دیدم آمپول توی دست داداشمه و اون بی هوش رو زمین افتاده و از دستش داره خون می یاد .

آیا می تونید تصور کنید؟؟؟؟؟؟؟

دیوانه کننده بود. با فریاد کشیدن گریه می کردم

داداش دسته گلم، داداشه خوشگل و خوشتیپه من

داداش مهربونم شده بود یه تیکه گوشت

از اتاقش بیرون نمی اومد

فقط هر دو سه روز یه بار می رفت مواد تهیه می کرد و بر می گشت .سه روز بی هوش می افتاد

دیگه علنی جلوی مامانم تزریق می کرد یعنی اصلا نمی فهمید .

من از یه طرف غصه داداشه گلم رو می خوردم از یه طرف بابای پر ابهتم که الان شده بود یه موجود خوار که همش سرش تو بافورش بود هیچکس ازش حساب نمی برد . و مهم تر از همه مامان گلم که می دید پسر یکی یه دونش که یه روز بش افتخار می کرده و آرزوش دومادیه اون بود حالا چشم تو چشم مامانم تزریق می کرد با اون وضعیت حقیرش.

خواهرم شوهر کرد اما من نمی تونستم مامانم اینطوری تنها بذارم

منم اونقدرا سر به راه نموندم دختر خوبی هم نبودم

زدم بیرون از خونه با دوستام با اکیپاشون منم سیگاری شدم

وای وای حالا که یادم می افته چقدر از خودم بدم می یاد

به جای اینکه بشینم تو خونه و پیش مامانم کمکش کنم دلداریش بدم می زدم بیرون و شب برمی گشتم

آخه شما فکر کنید خونه ای که یه گوشش داره عزیزترین آدم زندگیت تزریق می کنه یه گوشه دیگش پدرت داره تریاک میکشه و یه گوشش هم مامانت رو می بینی که روز به روز پیر تر نالان تر و خسته تر با چشمای گریون نشسته موندن داره؟؟؟؟؟؟

با دوستام همه کاری کردم

دزدی ( نه اینکه پول نداشتم ها بلکه از شدت کمبود های که داشتم می خواستم خودمو نشون بدم )، سوار ماشین پیرمردا میشدیم و بعد از اینکه بامون شوخی می کرد و خوشحال بود که 3 تا دختر خوشکل جوونو بلند کرده خفتش می کردیم هر چی پول داشت می گرفتیم و می رفتیم تریا واسه بچه ها تعریف می کردیم .سیگار سیگاری پارتی دوست پسر و...

اما شب که می رفتم خونه می دیدم از اون دختر شر و شور تریا هیچی نمونده به جز عذاب وجدان و ناراحتی و غصه...

یه روز همه چیز رو تموم کردم

مثل یه مرد اوفتادم دنبال کارای برادرم

اول تعقیبش کردم

ساقیشو لو دادم. رفت سراغ یه ساقیه دیگه اونم لو دادم فهمید من این کارارو می کنم کتکم زد فحشم داد اما من تصمیم خودم رو گرفته بودم بازم ادامه دادم میرفتم کلاسها و دوره های مخصوصه خانواده های معتادان .یه پا معلم شده بودم.

فهمیدم داداشم دیگه از نصیحت و دعوا و تهدید کارش رد شده .

یه تصمیم مهم گرفتم یه شکایت از داداشم نوشتم زیرش از بابام امضا گرفتم با مامانم بردم دادگاه مبنی بر اینکه داداشم ما رو اذیت می کنه کتک می زنه از خونه وسیله می دزده و معتاده و من به عنوان یه دختر توی این خونه تضمین جانی و مالی ندارم

خلاصه یه روز که داداشم تو نعشگی خودش بود پلیس اومد به دستش دستبند زد و بردش هرگز اون صحنه یادم نمی ره التماسای داداشم گریه های مامانم اشکهای خودم

در گوشامو گرفتم تا حرفهای ملتمسانه داداشمو نشنوم و مامانم رو بردو تو خونه.

داداشم رفت زندان

واسش 2 ماه بریدن.

خونمون واسم یه کابوس بود هر گوشش خاطره ای از خودم و داداشم یادم می اومد دوران شادیمون و خنده هامون نه خودم نه مامانم نرفتیم ملاقاتیه داداشم

خیلی اذیت شده بود

خودم هم هر شب خواب داداشمو می دیدم که دارن اذیتش می کنن .

رفتم زندان پیش دکتر زندان اون بم گفت یه روشی واسه ترک هست که با خوردن قرصای ترامادونه

بعد از 1 ماه به داداشم اجازه دادم آزاد بشه

می دونستم اون سم لعنتی از تنش اومده بیرون

خلاصه با کمک خودش کاری کردم که کاملا پاک پاک شد علت اینکه دیگه لغزش نداشت هم این بود که اینبار تو بیمارستان و با دارو و نوازش های مادر و خواهر ترک نکرد این بار تو زندان با درد و توهینو کتک ترک کرد

داداشه من الان درسش تمام شده یه شرکت زده در امدش عالیه مثل قبل خوشکل و خوشتیپ شده نامزد کرده یه نامزد خوشکل و باکلاس و ماه و مهربون بابام ترک کرد حالا همه تفریحش با بچه هاشو و همسر با وفاشه .

منم با اجازتون یه خاستگار ماه دارم که ان شاءالله امسال  نامزد می کنیم.

جهنم 3 سال پیشخونه ما شده بهشت اونم واسه مقاومت های من و مادرم بود . حالا هر شب جمع ما دور همدیگه خوشحال وشادیم.

صدای خنده هامون هرشب تا آسمون می ره. مامانم یه کم تپل شده که بهش می گیم اگه لاغر نشه به بابا می گیم طلاقت بده . خواهرم یه پسر کوچولوی نمکی داره داداشم واسه خودش یه پا خان داداش شده . منم با تمام وجود کنیزیه داداشه گلمو می کنم.

عزیزان خواهش می کنم هرگز با یه مشکل کوچولو خودتونو نبازید . عاشق خانوادتون باشید .به خودتون ضرر نزنید . و خواهش میکنم سراغ مواد مخدر نرید.

این نوشته های من داستان نیست

واقعیتی بود که با گذشت 3 سال من هنوز هر شب خوابشو می بینم نذارید خونه های پر مهرتون به جهنم تبدیل بشه.

دوستتون سارا 24 ساله از اصفهان
آدرس ای-میل سارا برای ارسال نظرات:


fafari60@yahoo.com

 

اما چند نکته هست که باید خدمتتون عرض کنم بخصوص برای دوستانی که تازه مخاطب این وبلاگ شدند

1-همه شما می تونید سرگذشت زندگیتون رو ارسال کنید

این سرگذشت میتونه تجربیات شما در زمینه های مختلف (دوستی - ازدواج-مشکلات خانوادگی-

اتفاقات تلخ و شیرین و ...) باشه

حتی افرادی که درخواست کمک از دیگران دارند میتوانند سرگذشتشون رو همراه با آدرس ای-میل خودشون بفرستند که من در آخر مطلبشون قرار بدم

دوستانی هم که مایل نیستند اسم و یا آدرس ای-میلشون ذکر بشه لطفا همراه با فرستادن مطلبشون این نکته رو هم ذکر کنند 

2-از شما دوستان عزیز خواهش میکنم مطلبتون رو فقط و فقط به آدرس زیر بفرستید

mailto:Jadoogar1366@yahoo.com

3-نوشته هاتون رو فقط با فونت فارسی بفرستید در غیر این صورت از گذاشتن مطلب در وبلاگ معذورم

4- از بکار بردن کلمات رکیک و یا توهین به اعتقادات و قومیت های مختلف یا بکار بردن مطالب سیاسی و خلاف شئونات شدیداٌ خود داری کنید

منتظر سرگذشت های شما هستم

با تشکر از همه شما عزیزان

مصطفی.ع

: نظر یادتون نره ........

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد